از جمله رازهای زنده ماندن حماسه کربلا در برپایی عزاداریها و محافل حسینی (ع) است. محافلی که گاه قدمتی چند صد ساله دارد و سیاهپوش شدن مساجد، حسینیهها، تکایا و ... خود خبر از آمدن محرم میدهد و شصت روز سیهپوشی.
سال هزار و چهارصد، قدمت یکی از حسینیههای منطقه ما وارد یکمین قرن از برپایی مراسم عزای حسینی خود شد. حسینیهای که هیئت عزادارش نه در محرم و صفر که در کل سال بر مظلومیت شهدای دشت کربلا و ۷۲ یار با وفایش سینه میزنند و سعیشان در زنده نگهداشتن یاد شهدای دشتکربلاست.
از حسینیه سراب میگوییم. حسینیهای قدیمی در دل کوچه سعدی ۱۸ که هر شب جمعه هیئتیها را دور هم جمع میکند تا سینهزنی و گفتن از حسین (ع) در هیاهوی زندگی روزمره رنگ نبازد.
در یکی از شبهای محرم که مجلس و محفل عزایی در این حسینیه برپا بود، میهمان ناخواندهشان شدیم تا پای صحبت بانیان و خادمان این مجلس بنشینیم.
حاج محمد جلالیان، یکی از پیرغلامان حسینیه سراب، است که از وقتی دست چپ و راستش را شناخته و راه رفتن آموخته در این حسینیه خدمت میکرده و در عزای حسین (ع) سینه میزده است: «قدمت مراسم حسینیه سراب طبق تاریخی که روی قدیمیترین پرچم حسینیه نقش شده، سنه ۱۳۰۰ است؛ یعنی ۹۷ سال قبل. تا حدود چهل و خردهای سال قبل این مراسم در مسجد مخبرالسلطنه، زیر بازارچه سراب برگزار میشد.
همه اهل محل برای عزاداری به آنجا که مسجد بزرگی هم بود، میرفتند. در همین محله سراب، مسجد بینام بسیار کوچکی بود. بعدها یکی از هیئتیها که آدم متمول و خیّری هم بود دو تا مغازه دیوار به دیوار مسجد خردو که به آن حیطه گودالی هم میگفتند، خرید و داد سر مسجد.
با بزرگتر شدن فضای مسجد مراسم از مسجد مخبرالسلطنه به اینجا آورده شد. البته با جمعیتی که سال به سال زیادتر میشد، آن فضا هم دیگر جوابگوی عزاداران نبود. پشت حسینیه، حیاط بزرگی بود که عبدا... نامی مالک آن بود.
حاج کاظم غراب، ملک یاد شده را هم خرید و وصیت کرد بعد فوتش آن حیاط سر حسینیه داده شود. همینطور هم شد.»
جلالیان در میانه صحبت از آنانی نام میبرد که بعد از خرید ۲ مغازه پای کار آمدند و کمر همت بستند تا دیوارهای مسجدی که بعدها حسینیه سراب نام گرفت، بالا بیاید و سقفی بر سر نمازگزاران زده شود: «معماری اینجا را آقای کریمی نامی انجام داد که آن زمان بسیار زبردست و بنام بود.
وقتی از ایشان برای ساخت مسجد دعوت کردیم، با آنکه سرش شلوغ بود، اما برای نظارت بر کار ساخت مسجد، نه نیاورد. او نه تنها حقالزحمهای از ما نگرفت که هر جا از دستش برمیآمد کمکی هم میکرد.
بعد از ساخت هم خیّرانی پای کار آمدند و با خرید فرش، پشتی قالیچه، لوستر و ... حسینیه را نو نوار کردند. تا به الان هم تمام هزینههای مراسم و تجهیز به روز حسینیه با خود اعضای هیئت امنا، بازماندگان و خیرانی بوده که ارادتی به این مکان مقدس دارند.»
آقایان حجبرالساداتها، غرابها، اسدزاده، مظلومیها، حسین جلالیان، سیدتقی مسگر و ... کسانی هستند که این خادم قدیمی حسینیه سراب به رسم معرفت و حقشناسی از آنان نام میبرد.
کسانی که سالها زیر پرچم امامحسین (ع) سینه زدند و از بانیان و پیرغلامان حسینیه سراب بودند. آنانی که امروز از درون قابهای نصب شده در ورودی حسینیه با نگاهشان
خوشامد گوی میهمانان و سینهزنان شهید دشت کربلا هستند: «اولین بانیان برپایی این حسینیه تا جایی که من خبر دارم آقایان حجبر السادات بودند، بعد آنها آقایان غراب از جمله حاجکاظم غراب، صاحبِ کارخانه کمپوت ممتاز، بود و املاک و مستغلات زیادی داشت.
ایشان وقتی فوت کرد کارخانه و برخی املاکش را وقف آستانقدس کرد. قرار بود آستانه به حسینیه کمکی کند؛ اما این اتفاق نیفتاد. از همان زمان که حاجکاظم، ریاست هیئت را عهدهدار شد، چون منزل من در همین محله و نزدیک حسینیه بود، مسئولیت کارها را به من تفویضکرد.
سرکشی و رسیدگی به امور برای من راحتتر بود، اما خیلیها در کنارم بودند. عزیزانی که رفتند و امروز قاب عکسی از آنان بر دیوار به یادگار مانده است.»
یکی از امتیازات این حسینیه برپایی مجلس سینهزنی و نوحهخوانی در عزای شهدای کربلا در کل سال است: «هیئتیها هر پنجشنبه شب در این حسینیه جمع میشوند تا مراسم خواندن زیارت عاشورا و سینهزنی را داشته باشند.
اینجا مجلس بزرگداشت حسین (ع) و در تمام سال برپاست تا حماسه شهدای کربلا در گذر زمان به دست فراموشی سپرده نشود.»
در ادامه تهیه این گزارش، سری به آشپزخانه حسینیه زدیم. هنوز از سالن ورودی نگذشته بودیم که هُرم گرما صورتم را داغ کرد. با وجود هواکشهای تعبیه شده و در و پنجرههای باز، آشپزخانه، چون سونا گرم و پرحرارت بود. ۱۵-۱۶ نفر در این قسمت مشغول خدمت بودند.
دیگهای بزرگ آبجوش در حال قُلقُل بود و تشتهای قرمز رنگ برنج نم کرده به ردیف چیده شده بود. با محسنآقا، سرآشپز این حسینیه، حین کار گفتگو شد. بد وقتی به سراغش رفته بودیم و وقت آبکش کردن برنج بود.
«وقتی ندانی میهمانت چه تعداد است؟ این استرس را داری که غذا کم نیاید، استرس خوب درآمدن غذا به کنار.» اینها را محسنآقا، پسربزرگ حاجآقا جلالیان، میگوید که حدود ۱۵ سال است در ایام محرم و صفر و شبهای جمعه وظیفه تهیه غذای عزاداران و سینهزنان حسین را عهدهدار شده است.»
او میگوید: «با اینکه جمعیتی که بهویژه در ۱۰ شب اول محرم و ۳ روز آخر صفر به این حسینیه میآیند، مشخص نیست، اما یکبار نشده است، غذا کم بیاید.»
محسنآقا که کارمند آستانقدس است، آشپزخانهای هم دارد که بهعنوان شغل دوم در آن مشغول است: «بعد فوت آشپز قدیمی حسینیه یکی دو نفری آمدند، اما نماندند، از همینرو خودم تصمیم گرفتم کار را دست بگیرم.
پسرانم و برادرزادههایم هم که از بچگی در میان همین هیئتیها بزرگ شده اند، بهعنوان کمکی کنارم هستند.»
او با بیان اینکه در تمام مدتیکه هیئتیها در طبقه بالا مشغول سینهزنی و عزاداری هستند، نیروهای آشپزخانه در طبقه پایین مشغول تدارک شام میهمانان هستند، میگوید: «از ساعت ۶ عصر تا ۱۲ شب که تقریبا مجلس به اتمام میرسد، من و بچهها اینجا هستیم و مشغول تدارک شام.
خوب جوانترها خیلی دوست دارند در میان هیئت سینه بزنند و دمی بگیرند، اما آنها هم به این باور رسیدهاند هر کجا که با اخلاص و نیت پاک قدمی برای امامحسین (ع) و خاندانش برداری، آقا خودش میبیند. تنها زمانی که بچهها بالا میروند و در عزاداری شرکت میکنند در فاصله پذیرایی از خانمهاست.
در این نیم ساعتی که مخصوص پذیرایی از خانمهاست برای عزاداری به طبقه بالا میروند و در مراسم شرکت میکنند.»
حمید رجایی، یکی از خادمان جوان این حسینیه، است: «من و برادرانم از بچگی در این هیئت و هیئت محله قدیمیمان، حاضر میشدیم، اما بعد از فوت پدرم ماجرایی رخ داد که منقلبمان کرد و بعد رفتن پدرم شدیم پای ثابت عزاداران این حسینیه.»
او در ادامه به ماجرایی اشاره میکند که برای او و خانوادهاش غیر عادی بود: «مرحوم پدرم بهشدت آدم منضبطی بود. دوست نداشت کسی حتی بعد فوتش به زحمت بیفتد. برای همین سالها قبل جا قبری در خواجهربیع برای خودش خریده بود.
روزی که ایشان فوت کردند، جمعیت زیادی از هیئتیها برای مراسم تشییع جنازهاش آمده بودند. وقتی پیکر ایشان را برای طواف به حرم امامرضا (ع) بردیم، هیئتیها اجازه ندادند پدرم را برای خاکسپاری به خواجه ربیع ببریم آنها سریعا کارهایی را انجام دادند و پدرم را در همان حرم امامرضا (ع) به خاک سپردند.
انجام کارها به آن سرعت برای ما خیلی عجیب بود و علتش جز یک عمر سینهزنی زیر علم امامحسین (ع) نمیتوانست باشد.»
برای او تفاوتی ندارد، کجای مجلس باشد، هر کجا که بگویند در خدمت است: «بعد فوت پدرم من و ۲ برادر دیگرم در تمام مراسم حاضر میشویم. من هر کجا که لازم داشته باشند خدمت میکنم. یکی دیگر از برادرانم هم مداحی هیئت را عهدهدار شده است؛ به این امید که عاقبت کارمان به خیر باشد.»
از بالای دیگها هم به پایین افتادم. چشم که باز کردم دیدم شوهرم، و بقیه بالای سرم دارند گریه میکنند
برنجها که آبکش میشود، حرارت آشپزخانه بهشدت بالا رفته و ایستادن برای من سخت است. به طبقه دوم میروم تا گفتوگویی داشته باشم با خانمهایی که سالهاست در این حسینیه خدمت میکنند.
فاطمه پهلوانمقدم، از خادمان قدیمی حسینیه سراب، است: «حدود ۲۵ سال قبل که عروس خانواده حاجیمقدم شدم، از آنجا که پدر همسرم یکی از هیئتیهای قدیمی این حسینیه بود من هم برای شرکت در مراسم محرم و صفر این را مکان انتخاب کردم.»
یک اتفاق که به گفته فاطمهخانم به معجزه شبیه بود و تا مدتها حرفش در میان هیئتیها و اهل محل دهان به دهان نقل میشد، ماجرای برق گرفتگی در یکی از شبهای مانده به محرم بود: «چند روزی به شروع محرم مانده بود که به همراه خواهر و پدر همسرم به حسینیه رفتیم تا آنجا را برای مراسم آماده کنیم. دیوارهای آشپزخانه بهشدت دود گرفته و سیاه بود.
من آب و کفی درست کردم و افتادم به جان دیوارهای دود گرفته. موقع آبکشی دیوارها یک لحظه حواسم نبود، شیلنگ آب را گرفتم روی جعبه تقسیمات برق. از آن لحظه فقط پرت شدنم روی دیگهایی که حدود ۱۵ متر آن طرفتر قرار داشت، در خاطر دارم.
بعد از بالای دیگها هم به پایین افتادم. اینها همه مثل یک خواب بود برای من. چشم که باز کردم دیدم شوهرم، پدرشوهرم و بقیه بالای سرم دارند گریه میکنند و به سر و صورتشان میزنند.
بلند شدم نشستم گفتم چرا این کارها را میکنید، چه خبر شده است. اصرار داشتند من را به درمانگاه ببرند، اما من کاری نشده بودم که نیاز به درمان داشته باشم. برای آنهایی که آن صحنهها را دیده بودند زنده ماندن من مثل معجزه بود.
همان شب در حسینیه هیئتی جمع شدند و به شکرانه این معجزه دم گرفتند و سینهزنی کردند.»
همین اتفاق خوشایند کافی بود تا ارادت عروس خاندان ابراهیممقدم را به این محفل حسینی بیشتر کند و خدمت برای عزاداران حضرت را در این روزهای عزای او بر هر کاری مقدم بدارد.
میانه صحبتمان یکی از خانمهایی که مشغول چای ریختن است، میگوید: «این چای ریختن و چای گرداندن که کار نیست، اصل کار ما بعد از نیمه شب و رفتن هیئتیهاست.»
معصومه خانم هم ۱۵ سالی میشود به همراه خانواده به عنوان خادمان حسینیه سراب در طبقه بالای آن ساکن هستند. او همانطور که مایع قرمز رنگ چای را در استکانها میریزد، ادامه میدهد: «بعد از اتمام مراسم وقتی همه میروند ما چند نفر خانم به طبقه زیر زمین رفته و مشغول شستن ظروف و دیگهای غذا میشویم.
ظروف مراسمی که میهمانانش تا شبی ۸۰۰-۹۰۰ نفر هم میرسد. کاری که گاه تا سه و نیم صبح طول میکشد، اما، چون عشق امام حسین (ع) است اصلا احساس خستگی نمیکنیم.»
معصومه خانم خاطره جالبی هم از سالها خدمت در این حسینیه دارد: «من وقتی به این حسینیه آمدم دخترم محدثه هشتماهه بود. بعد از او فرزند دیگری هم به دنیا آوردم. سر فرزند دومم خاطرم هست روزهای آخر وضع حملم مصادف شده بود با ایام عاشورا و تاسوعا.
عاشورای سال ۸۴ بود و مراسم بسیار شلوغ. محدثه حالش بد شد، او را به بیمارستان بردیم، کار خدا همین که دخترم را به بیمارستان بردیم و کارهای درمان او را انجام دادیم، درد به سراغ خود من هم آمد و پسرم را همان شب به دنیا آوردم. به همین مناسبت اسم او را امیرحسین گذاشتیم.»
کم نیستند کسانی که در این مجلس عزا، خالصانه به عشق حسین (ع) کمر همت میبندند. از محدثه ۱۷ ساله که در همین مکان راه رفتن را آموخته است تا صدیقه خانم که از جوانی تا امروز که از مرز ۶۵ سال گذشته خود را خادم افتخاری این حسینیه میداند و به آن افتخار میکند.
به گفته معصومه خانم تقریبا ۹۰ درصد میهمانان این مراسم کسانی هستند که از جاهای دیگر شهر به اینجا میآیند.
درست مثل صدیقه خانم حقشناس که از محلهای دیگر برای خدمت به این مجلس میآید: «۴۰ سال قبل که عروس خانواده حسینی شدهام به همراه مادرشوهرم در کارهای ریختن چای و شستن ظرف و ظروف کمک میکردیم.»
او از خاطرات ظرف شستن در هوای سرد و کشنده زمستانهای سالهای دهه چهل میگوید که با کُنده و هیزم آتشی درست میکردند تا آب داغی برای شستن ظروف داشته باشند، اما امروز کار کردن و خدمت در اینجا برای او که آن سالها را درک کرده است، بیشتر شبیه یک تفریح سالم و پر ثواب است.
* این گزارش سه شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷ در شماره ۳۰۸ شهرآرامحله منطقه ۸ چاپ شده است.